منتظرم تا بياي

ادامه جريان خونه تكوني......!!!!!!

سلام كشمش ماماني در ادامه اقدام شجاعانه چند روز پيشم در رابطه با جابجا كردن اون شوينده ها از داخل به بيرون كابينت بايد بگم هر روز دارم به مراتب بالاتری از خونه تکونی دست میابم !!!! بابایی دو شب پیش یعنی سه شنبه شب ٢٠ اسفند, برای یه کار اداری رفت تهران و مامانی رو تنها گذاشت منم اصلا ناراحت نشدم , زنگ زدم به مامان جونو بابا جون گفتم شب بیان پیشم آخه شبا تنها میترسم !!!! صبح رفتم اداره و خیلی اتفاقی رفتم ماموریت به یکی از شهرستانای اطراف حدود ساعت ٦:٣٠ خسته کوفته رسیدم خونه دیدم بالشت بابایی که تقریبا همیشه جلو تلویزیونه (حتی اگر ما خونه نباشیم ) با آستر تو موقعیته!!! شصتم خبردار شد یه اتفاقایی افتاده, رفتم تو اتاق خواب دیدم...
22 اسفند 1392

کادوهای ولنتاین....

سلام سلام دخمل مامانی. همونطور که گفتم دیروز ولنتاین بود, بعد صبحانه من کادوی بابایی رو که از خیلی وقت پیش براش خریده بودم و داده بودم مامان جون قایمش کنه تقدیمش کردم و دقیقا همون عکس العملی که انتظار داشتمو دیدم خیلی خوشش اومد, اینم عکسشه.... بعد بابایی رفت بیرون و شب با یه هدیه برگشت, خیلی ناز و متفاوت با هدیه های قبلیم, اول یه خورده ازش دلخور شدم چون کارش خیلی طول کشیده بود و دیر برگشته بود اما بعد که کمی آرومتر شدم کلی از کادوم خوشم اومد  مرسی نفسم ...
14 اسفند 1392

ولنتاین, روز عشق....

سلام فندقم. فردا ٢٥/١١/٩٢ یه روز خاصه روز ولنتاینه, روز عشقه. سالها پیش حاکم یه شهر که آدم بدجنسی بوده اعلام میکنه که عاشق شدن توی اون شهر ممنوع شده و هیچکس حق نداره عاشق شه و ازدواج کنه. اما یه کشیش که اسمش ولنتاین بوده عاشق یه دختر زیبا میشه و اون دختر رو به عقد خودش درمیاره. وقتی حاکم بدجنس از موضوع مطلع میشه کشیش رو زندانی میکنه و اونو به اعدام محکوم میکنه,‌کشیش هم قبل مرگش یه نامه عاشقانه برای نامزدش مینویسه و بیان میکنه از اینکه اینکارو کرده پشیمون نیس و خیلی دوسش داره. بعد یه شاخه گل و یه شیرینی روی نامه ش میذاره و میمیره (البته نمیدونم تو اون شرایط گل و شیرینی از کجا آورده بوده!!!     ) بعد اون جریان ...
14 اسفند 1392
1